دانلود و معرفی کتاب ایراندخت اثر بهنام ناصح :: حکیم

حکیم

فروش انواع محصولات دیجیتالی

فروش انوع محصولات دیجیتالی وفایلی

منوی بلاگ
طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

کتاب الفبای موفقیت اثر باب پراکتور

رمان اِما اثر جین آستین

کتاب انگشت اتهام اثر آگاتا کریستی

دانلود و معرفی کتاب دیوان شمس تبریزی اثر مولاتا جلال الدین محمد بلخی

دانلود و معرفی کتاب کوری اثر ژوزه ساراماگو

دانلود و خرید کتاب قدرت مثبت اندیشی اثر نورمن وینست پیل

کتاب سفر روح اثر مایکل نیوتن

دانلود و خرید کتاب شکست عادت های کهنه

معرفی کتاب نظریه انتخاب

دانلود و معرفی کتاب نظریه انتخاب

کتاب فروش موفق اثر برایان تریسی

دانلود و خرید کتاب فروش موفق اثر برایان تریسی

خرید کتاب فروش موفق اثر برایان تریسی

کتاب 17 قانون موفقیت

معرفی و دانلود کتاب 17 قانون موفقیت

دانلود کتاب 17 قانون موفقیت

کتاب و کسی نماند جز ما

دانلود و خرید کتاب و کسی نماند جز ما

خرید کتاب و کسی نماند جز ما

کتاب پس از تو اثر جوجومویز

معرفی کتاب پس از تو اثر جوجومویز

دانلود و معرفی کتاب پس از تو اثر جوجومویز

کتاب باز هم من از جوجو مویز

دانلود و خرید کتاب باز هم من از جوجو مویز

خرید کتاب باز هم من از جوجو مویز

کتاب مرداب روح

معرفی و دانلود کتاب مرداب روح

دانلود کتاب مرداب روح

کتاب موزه بی گناهی

دانلود و خرید کتاب موزه بی گناهی

           به نام خدا

                            (دانلود)57000هزارتومان

درباره ی ایراندخت

ماه‌بانو از وقتی که به یاد می‌آورد گشتاسب این‌گونه بود؛ بی‌عقل بود اما بی‌آزار. دو سال از ماه‌بانو بزرگتر بود و آن‌طور که می‌گفتند در کودکی از بام افتاده بود و انگار دیوی در جانش رخنه کرده باشد، هیچ مغ و هیچ داروی مغانه‌ای در او کارگر نیفتاد و از آن به بعد دیوانه شد.
ماه‌بانو آهسته گفت: «این هم از بخت من است.»
و با مشت کوبید بر گلوله خمیر.
«این‌طوری نزن وقتی نان شد دندانمان را می‌شکند.»
و باز دندان‌های شکسته‌اش را نشان داد.
ـ چه‌طور آمدی داخل؟
ـ در باز بود.
ماه‌بانو با خود غر زد: «باز این گیس بریده در را پشت سرش نبسته. از بس که هول است. نمی‌دانم کجا رفته، قرار بود مثلاً آتش بیاورد.»
آتش زبانه می‌کشید و ایراندخت به آن چشم دوخته بود. آتش بود و گرما، اما روزبه نبود.
ریش‌های پیرمرد به رنگ جامه سفیدش، کنار آتش به سرخی می‌زد و چشم‌هایش، اگرچه سوی شعله‌ها بود، اندیشه‌ای که در سرش شعله می‌کشید جهان را مقابلش تیره و تار می‌کرد. بدخشان پیر هم در فکر روزبه بود؛ یگانه پسرش.
آتشکده تازگی‌ها خلوت‌تر شده بود و پیرمرد به تنهایی عادت داشت. سال‌ها همدمش بوی دود چوب بود و صدای ترق ترق سوختنشان. نسیمی وزید، شعله برافروخته‌تر شد و دسته‌ای از موهای صاف و نرمش روی پیشانی‌اش افتاد و همین او را به دنیا بازگرداند.
«چه می‌خواهی دخترم؟!»
نمی‌دانست این دختر چه مدت است که به او زل زده. بدخشان با خود گفت: «چه پرسش ابلهانه‌ای! در آتشکده چه می‌خواهند جز آتش؟»
ایراندخت می‌خواست بگوید «روزبه» اما گفت: «آتش.»

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲/۱۱/۱۴
عرفان طاهری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی