دانلود و معرفی کتاب حکایت آنکه دلسرد نشد :: حکیم

حکیم

فروش انواع محصولات دیجیتالی

فروش انوع محصولات دیجیتالی وفایلی

منوی بلاگ
طبقه بندی موضوعی
کلمات کلیدی

کتاب الفبای موفقیت اثر باب پراکتور

رمان اِما اثر جین آستین

کتاب انگشت اتهام اثر آگاتا کریستی

دانلود و معرفی کتاب دیوان شمس تبریزی اثر مولاتا جلال الدین محمد بلخی

دانلود و معرفی کتاب کوری اثر ژوزه ساراماگو

دانلود و خرید کتاب قدرت مثبت اندیشی اثر نورمن وینست پیل

کتاب سفر روح اثر مایکل نیوتن

دانلود و خرید کتاب شکست عادت های کهنه

معرفی کتاب نظریه انتخاب

دانلود و معرفی کتاب نظریه انتخاب

کتاب فروش موفق اثر برایان تریسی

دانلود و خرید کتاب فروش موفق اثر برایان تریسی

خرید کتاب فروش موفق اثر برایان تریسی

کتاب 17 قانون موفقیت

معرفی و دانلود کتاب 17 قانون موفقیت

دانلود کتاب 17 قانون موفقیت

کتاب و کسی نماند جز ما

دانلود و خرید کتاب و کسی نماند جز ما

خرید کتاب و کسی نماند جز ما

کتاب پس از تو اثر جوجومویز

معرفی کتاب پس از تو اثر جوجومویز

دانلود و معرفی کتاب پس از تو اثر جوجومویز

کتاب باز هم من از جوجو مویز

دانلود و خرید کتاب باز هم من از جوجو مویز

خرید کتاب باز هم من از جوجو مویز

کتاب مرداب روح

معرفی و دانلود کتاب مرداب روح

دانلود کتاب مرداب روح

کتاب موزه بی گناهی

دانلود و خرید کتاب موزه بی گناهی

دانلود و معرفی کتاب حکایت آنکه دلسرد نشد

سه شنبه, ۱۹ دی ۱۴۰۲، ۱۰:۲۰ ق.ظ

                                 (دانلود)25000هزارتومان
بخشی از کتاب.     
جان بلیک، جوان سی دو ساله، با قدی نسبتاً کوتاه اما ظاهری فعال و پرجنب و جوش وقتی در آپارتمان به هم ریخته‌اش در بروکلین چشم از خواب گشود، متوجه شد که ساعت نه و نیم است. دیرش شده بود. یا ساعت زنگ نزده بود یا شب قبل، یادش رفته بود تنظیم‌‌اش کند.
وقتی برای دوش گرفتن نبود مشتی آب سرد به صورتش زد، شانه‌‌ای را با عجله لای موها دواند، یک ویتامین ث قورت داد و بعد در فکر این که در طول روز به انرژی بیشتری نیاز خواهد داشت، دومی را و آخر سر سومی را هم برای این که ممکن است برایش خوش‌یمن باشد. به سرعت لباس‌‌هایش را که شب قبل با حواس‌پرتی روی صندلی پرت کرده بود و هنوز کراوات دور یقۀ پیراهن آویزان بود، مثل بلوز از سرش پایین کشید و پوشید.
فورد موستانگ قدیمی مدل ۶۵ اش که برایش حالتی مقدس داشت در استارت چهار بالاخره روشن شد. پیش خود فکر کرد «مثل اینکه امروز از روزهایی خواهد بود که آدم پشیمان می‌‌شود که چرا اصلاً از راختخواب بلند شده.»
لوئیس، منشی جان در موسسۀ تبلیغاتی گلدستون که در ساختمان قدیمی اما کاملاً بازسازی شده‌‌ای در خیابان مدیسون قرار داشت و جان این چند سال اخیر را به عنوان نویسنده در آن کار می‌‌کرد، با نگرانی به او روز به خیر گفت.
«کجایید شما؟ گلدستون خون خونش را می‌‌خورد. همه جا را دنبالتان گشته. جلسه پنج دقیقه دیگر شروع می‌‌شود و او حتماً می‌‌خواهد قبل از جلسه شما و گِیت را ببیند.»
جان زیر لب گفت «زنگ ساعت» و رفت توی اتاقش، پرونده‌‌ها و کاغذهای تلمبار شده روی میز را این ور و آن ور کرد. منشی پشت سرش وارد اتاق شده بود.
جان پشتش را به او کرد و گفت: «این پروندۀ کوپر کجاست؟»

 

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲/۱۰/۱۹
عرفان طاهری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی