معرفی حافظ شیرازی
خواجه شمسُالدّینْ محمّدِ بن بهاءُالدّینْ محمّدْ حافظِ شیرازی (۷۲۷ – ۷۹۲ هجری قمری) مشهور به لِسانُالْغِیْب، تَرجُمانُ الْاَسرار، لِسانُالْعُرَفا و ناظِمُالاُولیاء، متخلص به حافظ، شاعر فارسیگوی ایرانی بود. بیشتر شعرهای او غزل است. مشهور است که حافظ به شیوهٔ سخنپردازی خواجوی کرمانی گرویده و همانندیِ سخنش با شعرِ خواجو مشهور است. حافظ را از مهمترین اثرگذاران بر شاعرانِ فارسیزبانِ پس از خود میشناسند. در سدههای هجدهم و نوزدهم میلادی اشعار او را به زبانهای اروپایی نیز ترجمه کردند و نامش به محافل ادبی جهان غرب نیز راه یافت. هر سال در ۲۰ مهر مراسم بزرگداشت حافظ در آرامگاهش در شیراز با حضور پژوهشگرانی از اقصی نقاط دنیا برگزار میگردد. در تقویم رسمی ایران ۲۰ مهر را روز بزرگداشت حافظ نامیدهاند.
مشهور است که حافظ در سالهای نوجوانی و آغاز جوانی شاگرد نانوا بوده و از نسخههای خطّی نیز رونوشت برمیداشتهاست. آگاهیها دربارهٔ تحصیل و تدریس حافظ فقط از اشارههای خودش در شعرها و نیز مقدّمهای است که محمّد گلندام در نهایت اختصار نگاشتهاست. حافظ در اشعار خویش به حضورش در مدرسه، چهل سال تحصیل علم و فضل، درس صبحگاهی و حفظ قرآن برپایهٔ قرائتهای گوناگون اشاره کردهاست. آوازهٔ حافظ سبب شده بود که حاکمان سرزمینهای دور و نزدیک او را فراخوانند. او در طول زندگی با بسیاری از سلاطین و بزرگان تعامل داشت و با اهل علم و ادب و شعر هم همنشینی میکرد و از احوال صوفیان و درویشان زمانش هم باخبر بود؛ امّا خودش هرگز در هیچیک از این گروهها قرار نگرفت. حافظ هیچ گناهی را سنگینتر از مردمفریبی و ریاکاری نمیدانست و همواره به اهل تظاهر در اشعارش میتاخت. مکتب حافظ رندی است و رند و رندی اساسیترین اصطلاح در شعر و جهانبینی حافظ است؛ از اینرو، شناخت رندیْ شناخت جهانبینی و اندیشه و هنر حافظ را نتیجه میدهد. رندی، در نگاه حافظ، نظامی روشنفکرانه و فلسفی است؛ و رند متفکّرِ روشنفکر. بیش از هر شخصیت دیگری که در دیوان دیده میشود رند است که حامل پیام حافظ است. بیشترِ صاحبنظران بر آنند که حافظ غزل فارسی را به اوجی رساند که دیگر هرگز تکرار نشد. شعر حافظ دارای سه فضای عاشقانه و عارفانه و مدحی است. حافظ پژوهان برجستهترین ویژگی سبکی غزل او را «پریشانی» دانستهاند؛ یعنی استقلال و عدم ارتباط ابیات: هر بیت موضوعی علیحدّه مطرح میکند. حافظ با دگرگونیهای پیدرپی در صور خیال و بنمایهها سبب میشود خیال شود که موضوع شعر پیوسته تغییر میکند، درحالیکه شاید چنین نباشد. از اینرو، برای تحلیل درست غزل حافظ باید مرز ظریف میان موضوع بیانشده و روشهای گوناگونِ بیان آن موضوع را در نظر داشت.
در اثرپذیری حافظ از قرآن تردیدی نیست. انقلابِ حافظ در غزل، که همانا سرودنِ ابیاتِ معناً مستقل باشد، تحتِ تأثیرِ سبکِ قرآن بودهاست. در عین حال، حافظ فرهنگ باستانی و فرهنگ اسلامی ایران را با دین، کلام، فلسفه و عرفان پیوند داد و در شعرش متبلور ساخت. او عناصر جهانبینی رندانهاش را وامدارِ فردوسی، خیام، سنایی، عراقی، عطار و مولوی است. بهگزارش خرمشاهی، حافظ از ۲۵ شاعر اثر پذیرفتهاست. این اثرپذیریها هم جنبههای لفظی و هم جنبههای محتوایی داشتهاست. سبک بنیانگذاردهٔ حافظ، هم در مضمون و هم در محتوا، افزون بر شاعران روزگاران پس از او، بر شاعران دوران خودش نیز اثر گذاشت. آوازهٔ شعر حافظ در زمان زندگیاش، به سرزمینهای دیگر مانند: شبهقارهٔ هند رسید و شاعران آن سرزمینها کوشیدند تا ویژگیهای شعر حافظ را به کار برند و مانند حافظ مضامین عاشقانه و عارفانه را بههم بپیوندند و از صنایع ادبی بهروش حافظ بهره گیرند. در حوزهٔ زبان عربی، پس از خیام، حافظ بیشترین اثر را داشتهاست.
زمینهٔ تاریخی
آرامگاه حافظ در شیراز
هجومِ همهجانبهٔ مغول به ایران بهرهبریِ چنگیز، از سال ۶۱۶ ه. ق، با تصرفِ فاراب شروع شد. حملاتِ مغول، درهمشکننده و همراه با شدّتِ عمل بود؛ آنچنانکه رُعب و وحشت، سراسر مناطقِ تحت حمله از جمله خراسان و فرارود را فراگرفت و موجِ فرارِ مردمِ این نواحی به مناطقِ امنتر مانند کرمان، فارس و عراق شروع شد. اتابکان فارس یا سَلْغُریان که در مصالحه با خوارَزمشاهیان، حکومتِ فارس را در دست داشتند، با اوگْتایْ و پس از آن با هُلاکو از درِ صلح درآمدند و اینچنین، سرزمینِ فارس از تاختوتازِ حملهٔ مغول در امان ماند. در دورهٔ سلغریان، شیراز دیگربار پایتختِ ایالتی شد و آبادانیِ بسیار در آنجا صورت گرفت. پس از دورهای از دشمنیِ ویرانگر میانِ سلسلهها و قحطی در اواخر سدهٔ ششم ه. ق، اتابک سَعد بن زَنگی، پنجمین حاکمِ سلغریان فارس، با حکومتی عادلانه، مالیاتهای پایین و حمایت از هنر و کشاورزی، برخی موفقیتها بهدستآورد.بدین ترتیب، شیراز مرکزِ ادبی و علمیِ روزگارِ مغول شد.
در سدههای هفتم و هشتم ه. ق، بهدنبال حملهٔ مغول و درگیریهای ایلخانان، آل مظفر و تیموریان، سرزمین ایران شاهد دگرگونیهایی در زمینهٔ نظام اجتماعی و فرهنگی بود. عدم ثبات و بیخاستگاهْ بودنِ حکومتها، سبب فشارِ حکومتی بر مردم میشد. در آشوب و آشفتگی، حکومتی به قدرت میرسید و چندی با روش و هنجار و سیاستِ اجتماعی و فرهنگیِ ویژهٔ خود حُکم میراند و سپس جای به دیگری میداد. این جابهجاییها قهراً بر روشِ اندیشه و الگوی رفتاریِ طبقات اجتماعیِ سرزمین فارس و رسوم و سنتهای مردمانش اثر منفی میگذاشت و معیارها و ارزشهای اخلاقیِ جامعه را متزلزل میکرد.پس از مرگ ابوسعید بهادرخان، آخرین پادشاه ایلخانی در سال ۷۳۶ ه. ق، سرزمینهای تحتِ حکومتِ ایلخانان تجزیه شد و در گوشه و کنار گروهی از سردارانِ قدرتمندِ ابوسعید، دعویِ استقلال کردند و اینچنین، حکومتهای محلی و منطقهای متعددی سر برآوردند. از میان داعیان حکومت در این روزگار، آل اینجو پس از مرگِ ابوسعید جایگاهی یافتند. در میان افرادِ این خاندان، شیخ ابواسحاق، حاکمی اهل ادب و شعر بود و نویسندگان و شعرا بر درگاهش گرد آمدند. در مقابل، مظفریان و بهویژه مبارزالدین به ادب و علم توجه ویژهای ننمودند. آل جلایر نیز به شعر و ادب توجه داشتند و شاعران را مورد تشویق قرار میدادند. سلطان اُوِیْس به شاگردیْ نزد سلمان ساوجی بود و عبید و محمد عصار و شرفالدین رامی و حافظ نیز با این خاندان ارتباط داشتند.
پایان کارِ آل اینجو بهدست آل مظفر و مرگِ شیخ ابواسحاق، سبب اندوه نویسندگان و شاعرانی چون عبید زاکانی و حافظ شد. عبید برای وی مرثیهای سرود و حافظ در سرودههایش از روزگار پرشور و نشاط شیخ ابواسحاق میگفت. اما پس از سقوط اینجویان و روی کار آمدنِ مبارزالدین محمد از آل مظفر، دورانِ خوشِ شیراز و شاعرانش پایان یافت و مُحتَسِبان بر اوضاع اجتماعی و مردمی شهر تسلط یافتند. این وضع دوامی نیافت و سرانجام شاه شجاع، فرزند مبارزالدین، بر پدر شورید و او را دستگیر ساخت و به زندان انداخت. روزگارِ طولانیِ حکومت شاه شجاع، با آزادی و تساهل و تسامح گذشت، اما بااینحال نگرانی از عدم ثبات جریان داشت. این نگرانی بهخاطر درگیریهای شاه شجاع با برادرانش بود که سبب شد برای مدت سه سال حکومتِ شیراز از دست شاه شجاع بیرون شود. پایان کار مظفریان با یورشِ تیمور رقم خورد که ایران را تحت سیطرهٔ خویش درآورد.
زبان و ادب فارسی در روزگار حافظ
بهاءالدین خرمشاهی در ایرانیکا میگوید با آنکه بیثباتیهای مداومِ این روزگار، باعثِ ویرانیِ اجتماعی و عدمِ اطمینانِ سیاسی شده بود، اما درعینحال عصری از دستاوردهای بزرگ فرهنگی و ادبی و آفرینش شاهکارهایی در رشتههای مختلف بود، که نمونهاش نهتنها در شُکوهِ شعر حافظ بلکه در تفسیر تاریخی نویسندهٔ معاصرش، ابن خلدون و مقدمهٔ معروف کتاب اَلْعِبَر نیز دیده میشود.
آنهماری شیمل میگوید حدود سال ۷۵۰ ه.ق در شیراز و دیگر شهرهای ایران شاعران کمشمار نبودند و بهباور ادوارد بِراوْن، سدهٔ هشتم ه. ق، پربارترینِ روزگارِ ادبیِ ایران بوده که تحت حمایتِ شماری از حکومتهای کوچک قرار داشته که سعی در رقابت برای پشتیبانی از شاعران و نویسندگان داشتند. سلمان ساوجی، شاعرِ ستایندهٔ جلایریان در بغداد و تبریز، به مهارت در کاربرد ایهام در قصیدههای مصنوع شهرت داشت. کمالالدین خواجوی کرمانی که در شیراز اقامت گزیده بود، در همانجا درگذشت. شباهت میان شعر او و حافظ مورد توجه است. افزون بر دیوان غزلیاتش، خمسهای با درونمایهٔ عرفانی دارد و یکی از آنها، همای و همایون است. کمال خُجَندی مُفَسِّرِ نظریهٔ وحدت وجود بود و ظاهراً با حافظ مراوده داشت. حتی در شیراز شعر عمادالدین فقیه کرمانی مطرح بود. او بزرگترین مدحکنندهٔ مظفریان و نویسندهای غنایی و سرایندهٔ پنج مثنوی عرفانی بود. ظاهراً میان او و حافظ ارتباطی نبودهاست. او ادامه میدهد در روزگار حافظ، دورهٔ زُهدِ ابن خفیف، تجربههای عرفانی روزبِهان بَقْلی و دوران سعدی پایان یافته و روش مذهبیِ متکلم اَشعَری، عَضُدُالدّین ایجی رخ نموده بود. اثر او بهنام مَواقف، از کتابهای مرجع و معیار شد و متکلمانِ پس از او، بر آن شرحهایی نوشتند.
بهگفتهٔ ذبیحالله صفا، روش استادان قدیم شعر فارسی در سدههای هفتم و هشتم ه. ق، هنوز کنار گذاشته نشده بود و با آنکه حکومتهای بزرگ خوارزمشاهیان و غوریان سقوط کرده بودند، اما اثری بزرگ در شعر درباری ایران نگذاشت و افزون بر اینها، حکومتهای کوچک نیز خود را پشتیبان علم و فرهنگ و هنر نگاه میداشتند. بااینهمه، بهخاطر غیرفارسیزبان بودنِ حکومت اصلی و مرکزی ایران، تا اندازهای رویکردِ درباری شعرِ فارسی رنگ باخت و ادب فارسی بیشتر دارای بُعدی عمومی شد. با کمرنگ شدن شعر درباری، شعر ذوقی و عارفانه رواج بیشتری پیدا کرد. صفا در ادامه میگوید اما با وجود این رنگ باختن شعر درباری، قصیده و شعرِ مدحگونه از بین نرفت و در این دوران، شاعران قصیدهسرایِ مدحگویی چون اَثیرُالدّین اومانی، بَدرِ جاجَرمی، مَجد هَمگَر، رُکنِ صایِن، ابن یمین، سلمان ساوُجی و برخی دیگر سربرآوردند و البته کسانی چون سِیفُالدّین فَرْغانی با وجود مهارت در قصیده، زبان به مدح نگشودند. از سوی دیگر، با افول قصیده در سدههای هفتم و هشتم ه. ق، غزل راهِ اوج میپیمود و در اواخر سدهٔ ششم ه.ق با آنکه قصیده همچنان در کانون توجه بود، اما در کمتر دیوانی از آن دوران میتوان ردِّ پایی از غزل مشاهده نکرد. در آغاز سدهٔ هفتم ه. ق، دو نوع غزل عاشقانه و غزل عارفانه دیده میشود که اگرچه غزل عارفانه هنوز زیر سایهٔ غزل عاشقانه بود، اما نشان از آیندهای مستقل داشت. در آغاز سدهٔ هفتم و در غزلهای کمالالدین اسماعیل این پیوند کمابیش دیده میشود و غزلِ عارفانهٔ این دوران در شعر عطار بهکمال رخ مینماید. پس از آن در غزل سعدی، غزل عاشقانه به نهایت کمال خویش رسید و همزمان نیز غزل عارفانه بهدنبال شیوهٔ عطار رشد یافت و در شعر شاعرانی چون فخرالدین عراقی و مولوی به اوج خود رسید. سیف فرغانی نیز در این دوران غزلهایی عارفانه سرود که برخی در پاسخ غزلهای شاعر همروزگارش، سعدی است. با آنکه در بیشتر سدهٔ هفتم ه. ق، روند غزل عاشقانه و عارفانه جدا میکرد، اما اثری که شاعرانِ بزرگِ غزلسرای سدهٔ هفتم ه.ق مانند سعدی، مولوی و عراقی بر غزل گذاشتند، سبب درهمآمیختن دو غزل عاشقانه و عارفانه شد و روشی تازه در غزل پدیدار شد. در این روش، میان اندیشهٔ عارفانه و حکمت و وَعظ با زبانِ لطیفِ شعرِ تغزلی و دقت شاعرانش در بهکاربردن الفاظ مناسب پیوند برقرار شد و مجالی را فراهم کرد تا با بهره از تعبیرات و ترکیبات عاشقانهٔ پیشین، اندیشههای متعالیِ خویش را بیان کنند و این پیوند در غزل شاعرانی چون خسرو دهلوی، اوحَدی، خواجو، عماد، کمال خجندی، سیف فرغانی و حافظ نمود یافت و البته در شعر حافظ به اوج کمال خویش رسید.
داستانهای زندگی
آرامگاه حافظ در شیراز
آنچه قابل ملاحظه است این است که دو کارِ اصلیِ پژوهش در شعرِ فارسی، یعنی ایجاد یک زندگینامهٔ قابل توجه و ویرایش یک متن معتبر، در مورد حافظ ابعادِ مضاعف و ویژهای به خود گرفتهاند. در مجموع میتوان این مشکل را اینگونه بیان کرد: هیچ نوشتهٔ حافظ، هرچند خوب بهخودیخود، نمیتواند در هر سطحی کاملاً قابل فهم باشد بدون آنکه دانش امروزیْ آگاهیِ چشمگیری از زندگی و زمان او بهدستآورد. هنوز باید بسیاری از اینگونه دانش از تجزیه و تحلیلِ متن بهدست آید، و میتواند اعتمادِ کمی به نتایج تجزیه و تحلیلها داشته باشد، هرچند بسیار دقیق و باوسواس و برپایهٔ متونِ مرجعِ قابل اطمینان انجام شده باشد. ممکن است بهخوبی اثبات شود که هیچ کاری کاملاً متضمن راه حل نیست، حتی در شرایط محدود مرجع: درصورتیکه استحکام زندگینامه تا حد زیادی بر متن نظر داشته باشد، چنین انتظاری هیچ قطعیتی برای نتیجهای ارزشمند ارائه نمیدهد؛ هر متنِ قابلقبول ناگزیر تقریباً برپایهٔ یگانه معیار ارشدیت میان نُسَخِ خطی خواهد بود و قدیمیترین نسخ خطی شرقی، بهویژه اگر در خارج از دوران نویسنده قرار گیرد، لزوماً بهطور مطلق کاملترین و دقیقترین نیست. این موضوع بهویژه در مورد شعر صدق میکند و شواهد نشان میدهند که این موضوع دربارهٔ دیوان حافظ حتی بیشتر نیز صدق میکند. نیز، مسئله بنیادین قصد خود شاعر است: آیا باید همه چیزهایی که او همیشه نوشته — یا شاید فقط بهصورت ضمیمه آورده — گردآوری شود، حتی اگر خود او انتخاب کرده باشد که برخی از موارد خاص را از نسخهٔ معیارِ ۷۷۰ ه.ق حذف کند؟ آیا او افکار ثانوی — یا دیگری — در مورد گنجاندن، نظم، یا متن واقعی اشعار یا بیتهای خاصی داشت؟ اگر اکنون نمیتوان امیدوار بود که به پرسشهایی از این نوع پاسخ داده شود، باید تلاش شود تا در اثر انتشار نسخههای خطیِ اولیه و مشاهده تفاوتهای آنها از موارد بعدی، کار بیشتری انجام شود.
باآنکه حافظ شاعری مشهور و شناختهشده در روزگار خویش بوده، اما شرح احوال و زندگیاش بهطور عجیبی مجهول و پنهان است و نویسندگان همعصر او یا کاتبان دیوانش، دراینباره اطلاعاتی را بازگو نکرده و تنها ذکر نام و تخلص و برخی اشعار را کافی دانستهاند. جنبههای کمی از زندگی و نویسندگی حافظ — و بهویژه از ۱۹۳۰ تا ۱۹۵۵ م، مباحثههای علمی قوی در مورد موضوعات تفسیر و حقیقت — وجود دارد که به آنها پرداخته نشدهاست. او نه تنها در ایران بلکه در سراسر شرق و غرب بهعنوان سراینده مسلم برخی از باشکوهترین، فنیترین و نفیسترین سرودههای جهان شناخته میشود، بی شک این مشکلات همچنان حل نشدنی هستند و در نهایت ممکن است برخی از آنها به سختی قابل حل باشند. بهجز چارچوب کلی تاریخی، برای مدت طولانی حقایق احتمالی زندگی حافظ بهطور عمده از پیشگفتارهای شرححالگونه، منابع رسمی تذکرهها مانند دولتشاه یا منابع غیررسمی نویسندگانی مانند میرخواند و نوه او گرفته شدهاست. البته بیشتر این مواد خبری مشکوک یا افسانهای بهنظر میرسند؛ اما اکثر آنها با ماهیت خود سخت در تضاد هستند و در یک یا دو مورد پژوهش (بهعنوان نمونه در ملاقات ادعایی با تیمور در سال ۷۸۹ ه.ق/۱۳۸۷ م) تنها تمایل دارند آن حکایتها را تقویت کنند — و اگر بهطور کامل تأیید نشده باشد — افسانه بپندارند. آگاهیهای ارائهشده در مقدمهٔ محمد گلندام — دوست و جامع دیوان حافظ — کهنترین و مهمترین منبع دربارهٔ زندگی حافظ است.
در روزگار
تولد
سال تولد حافظ روشن نیست و تنها برپایهٔ نشانهها و قرائن حدود آن را میتوان در سالهای ۷۲۰ تا ۷۲۵ ه.ق تخمین زد. برایناساس، گزارش فخرالزمانی سن حافظ درهنگام مرگ را ۶۵ سال ذکر میکند که سال تولد را ۷۲۷ ه.ق بهدست میدهد؛ اما این گزارش درست نیست. چراکه اگر منظور حافظ از «مجلس سلطان غیاثالدین» در غزل «ساقی حدیث سرو و گل و لاله میرود…»، جشن نوروز در روزگار غیاثالدین کیخسرو اینجو درنظر گرفتهشود، و با توجه به اینکه دوران حکومت او تنها سه سال برقرار بوده، این غزل باید در همین دوره سروده شدهباشد. ازسویدیگر، توجه به مضمون غزل، نشاندهندهٔ شوروشوق جوانی شاعر است و بر همین اساس میتوان پنداشت که در آن روزگار، حدود دههٔ سوم از عمر بوده و اگر ۲۵ سال برای او درنظر گرفتهشود، سال تولد او حدود ۷۱۳ ه.ق بهدست میآید. از سوی دیگر، جلالالدین فریدون عکاشه نیز در همین دوران ربیعهای در مدح غیاثالدین کیخسرو دارد. این احتمال است که کیخسرو در بهاری از دورهٔ دو تا سه سالهٔ حکومتش، جشنی بزرگ برپا کرده باشد که حافظ و عکاشه به آن اشاره نمودهاند. از سوم سوی، حافظ قطعهای با مطلع «خسروا دادگرا شیردلا بحرکفا/ ای جلال تو به انواع هنر ارزانی» خطاب به جلالالدین مسعودشاه اینجو — برادر غیاثالدین کیخسرو — سروده که ظاهراً مناسبتش فتح دوبارهٔ شیراز بهدست وی بودهاست. او در این قطعه به اندوختهٔ سه سالهٔ خویش در دورهٔ حکومت و وزارت مسعودشاه و غارت آن اشاره میکند که بر اساس آن، این ابیات پس از استیلای دوبارهٔ مسعودشاه بر شیراز در سال ۷۴۰ ه.ق سروده شدهاند.[الف] بهباور قاسم غنی، این قطعه در فاصلهٔ ۲۵ تا ۳۰ سالگی حافظ سروده شدهاست که همچنان سال تولد وی را حدود میانهٔ دههٔ دوم سدهٔ هشتم ه.ق مینمایاند. مجتبایی با توجه به شواهد، سن حافظ را در این هنگام ۲۰ سال بیان کرده که سال تولدش را ۷۲۰ ه.ق نشان میدهد. محمد معین نیز سال ۷۱۵ ه.ق را برای تولد حافظ ذکر میکند.
نام و نشان
گاهشمار زندگی
میان ۷۲۰–۷۲۵
تولد
۷۳۶
درگذشت ابوسعید بهادرخان
۷۳۶–۷۳۸
دوران حکومت امیر غیاثالدین کیخسرو اینجو
۷۳۸–۷۴۰
اشتغال دیوانی در دستگاه جلالالدین مسعودشاه اینجو
۷۳۸–۷۴۳
نزاع میان جلالالدین مسعودشاه و برادرش غیاثالدین کیخسرو و سپس پیر حسین چوپانی و تصرف مداوم شیراز از سوی آنان
۷۳۸
چیرگی مسعودشاه بر غیاثالدین کیخسرو
۷۴۰
تصرف کوتاهمدت شیراز بهدست پیر حسین چوپانی و سپس عقبنشینی بهخاطر شورش مردم
تصرف مال اندوختهٔ حافظ از سوی یاران پیر حسین
۷۴۰
استیلای دوبارهٔ مسعودشاه بر شیراز
۷۵۴
تصرف شیراز از سوی مبارزالدین محمد
۷۵۸
قتل ابواسحاق اینجو بهدست مبارزالدین محمد
پایان دولت آل اینجو
۷۵۹
شوریدن جلالالدین شاهشجاع بر پدر و بر جای وی نشستن
آغاز حکومت شاه شجاع
۷۶۵
پایان دورهٔ نخست حکومت شاه شجاع
۷۶۸–۷۷۸
دوران بیمهری شاه شجاع نسبت به حافظ
۷۸۶
درگذشت شاه شجاع
جانشینی زینالعابدین بهجای پدر
۷۸۹
حملهٔ تیمور به شیراز
پایان حکومت آل مظفر بهدست تیمور
۷۹۲
درگذشت
نام حافظ، «محمّد» است اما براساس منابع نزدیک به روزگار او، نام و لقب «شَمسُالدّین» و تخلص «حافظ»، تنها عنوانهایی است که در زمان حیاتش به آنها خوانده میشدهاست؛ تخلّصِ «حافظ» به ادراکِ قلبی او از قرآن و آشنایی و انس صمیمانهٔ بازتابیافته در اشارات و عبارات قرآنیِ منعکس در شعرش اشاره دارد.وجهِ دیگر لقبِ «حافظ»، «آوازخوان» است که در فرهنگِ ایرانی بهکار رفتهاست؛ چنانکه بهگفتهٔ محمود واصفی در بَدایِعُالْوَقایِع، در هراتِ روزگارِ پایانیِ تیموری، خوانندگان را «حافظ» میخواندهاند. محمد پادشاه در فرهنگِ آنَنْدراج نیز «حافظ» را از قولِ فارسیان، «مُطرِب و قَوّال» معنا کردهاست. لقبها و عنوانهایی مانند «خواجه»، «لِسانُالْغِیب»، «تَرجُمانُ الاَسرار»، «مَخزَنُ الْمَعارِفُ السُّبحانیّه»، «مَعدِنُ اللَّطائِفُ الرُّوحانیّه»، «عُمدَةُالْعارفین»، «قُدوَةُالسّالِکین»، «سلطانُ الشُّعراء»، نسبت «شیرازی» و بسیاری دیگر پس از مرگ به او داده شدهاست. محمّد گُلَندام، از او با عنوانهای «مولانَا الاَعظَم»، «اَلْمرحومُ الشَّهید»، «مَفخَرُ الْعُلَما»، «اُستادُ نَحاریرُ الاُدَبا»، «شمسُ الْمِلَّةِ و الدّین» یاد میکند.برخی پژوهشگران عنوان «خواجه» را بهخاطر آن دانستهاند که او مدتی به امور دولتی و دیوانی اشتغال داشتهاست. این درحالیاست که پیش از او برخی ادیبان، شاعران و عارفان به این عنوان خوانده شدهاند. نامدارترین لقب او «لسانالغیب» است که بهظاهر نخستین بار در نفحات الانس جامی آمدهاست. پس از آن، در آثار برخی از دیگر نویسندگان مانند تذکرةالشعرای دولتشاه — که صد سال پس از حافظ نوشته شده — این لقب ذکر شدهاست. در نسخهای از دیوان حافظ نیز — که تحتنظر ابوالفتح میرزا فرزند سلطان حسین بایقرا، و با مقدمه و خوشنویسی عبدالله مروارید تصحیح و تنقیح شده — این عنوان برای خود دیوان استفاده شدهاست. بااینحال، همانطور که دگرگونیها در برخی از نسخههای خطیِ نفحات الانس نشان میدهد، اندکی پس از مرگ حافظ، شاعر و دیوان رابطهٔ تقریباً مترادفی را بر عهده گرفتند و بهجای یکدیگر در توصیف و استدلالات بهکار برده شدند. این همزیستی با رویکرد سنتیِ عمومی به تاریخ ادبیات و زندگینامه — که تا به امروز زنده ماندهاست — تثبیت شد و باعث تمایزِ بین هویت تاریخیِ یک شاعر و تصویری که از خویشتن در شعرِ خود ترسیم کردهاست — که از نظر ادبیات مدرن، بهاصطلاح «من» یا شخصیتِ شاعر نامیده میشود — شدهاست. این نکته در مطالعهٔ زندگینامهٔ هر شاعر قرون وسطایی از اهمیتِ مداوم برخوردار است.
نظرات دربارهٔ تبار و نیاکان حافظ گوناگون است. انصاری کازرونی اصالت خاندان حافظ را به عراق عجم رسانده و اهلیتش را رودآور همدان دانستهاست و خود حافظ را زاده و پروردهٔ محلهٔ شیادان شیراز معرفی کردهاست. اما نزدیک به نیمسده پس از انصاری، فخرالزمانی قزوینی نیاکان حافظ را اهل کوپای اصفهان دانسته و گزارش کرده که در روزگار اتابکان فارس به شیراز مهاجرت نمودهاست. مادرش نیز از کازرون بوده و در شیراز سکونت داشتهاست. لقب جدّ حافظ را «غیاثالدین» و لقب پدرش را «بهاءالدین» یا «کمالالدین» یاد کردهاند. زرینکوب معتقد است که تمامی اطلاعات دربارهٔ پدر و خانوادهٔ حافظ، مبنی بر افسانههاست و حتی وجود روایات مختلف دربارهٔ اصالت پدر حافظ، به این دلیل است که ساکنان شهرهای مختلف سعیداشتهاند از طریق انتساب حافظ به شهرشان، کسب اعتبار کنند. فخرالزمانی نیز داستانی از والدین و خردسالی حافظ بیان میکند که مورد تأیید هیچ منبع موجود دیگری نیست. او میگوید پدر حافظ بازرگانی ثروتمند بوده که با همسر کازرونی و فرزندانش در شیراز و در محل دروازهٔ کازرون زندگی میکردهاست و پس از مرگش شیرازهٔ خانواده از هم میگسلد. هریک از دو پسر بزرگتر به جایی هجرت میکنند و شمسالدین کوچک با مادر در شیراز میماند و روزگار را با تهیدستی میگذرانند. مادرش بهناچار وی را برای تربیت به فردی میسپارد، اما شمسالدین میگریزد و در نانوایی شاگردی میکند. در نزدیکی نانوایی مکتبخانهای بوده که سبب ترغیب شمسالدین به تحصیل میشود. او بخشی از درآمدش را برای این کار پرداخت تا مدتی بعد خواندن قرآن و نوشتن فراگرفت. سجادی میگوید گفتههای فخرالزمانی دربارهٔ شمسالدین و دلبستگیاش به شاعری و احوال متغیر و گوشینشینیاش در آستانهٔ باباکوهی و دیدن علی بن ابیطالب به بشارت سرآمدی فصاحت سخن در خواب، بسیار به افسانههایی شبیه است که دربارهٔ دیگر شاعران نیز آوردهاند؛ اما اینکه پدر شمسالدین را سه پسر بوده، احتمال درستی هست.ویکنز میگوید تردیدی نیست که در جوانی حق استفاده از عنوان «حافظ» را بهدستآورد که تخلصش شد.
پرورش و بالندگی
زندگی حافظ در قرن هشتم و در شیراز سپری شد. دلبستگی مَثَلگونِ حافظ به شهر محبوبش، موضوعی مکرر در شعرِ اوست و وی به شهر و اماکن و تفرجگاههای محبوبش مانند گلگشت مصلیٰ و آب رکنآباد اشاره میکند آنچنانکه محتوای بسیاری از اشعار وی از جمله غزلهای معروف با مطلع «اگر آن ترک شیرازی به دست آرد دل ما را» و «خوشا شیراز و وضع بی مثالش» آغاز میشود. اشعار حافظ شواهد فراوانی از آشناییاش با زبان عربی، علوم اسلامی و ادبیات فارسی به همراه دارد. مشهور است که در سالهای نوجوانی و آغاز جوانی، شاگرد نانوا بوده و از نسخههای خطی نیز رونوشت برمیداشتهاست. اما بهویژه با اهدای برخی اشعار ویژه به قوامالدین حسن (د. ۷۵۴ ه.ق) زمانی که وزیر شاه ابواسحاق اینجو بود، پیش از سی سالگی نخستین گامهای شاعرانهاش را بهعنوان مدیحهسرا برداشت. قطعهای معروف از دیگر شخصیتهای برجستهٔ شیراز در این دوره، از جمله خود حاکم، یاد میکند حافظ پیش از بیست سالگیاش و پس از فروپاشی حکومت ایلخانی، در دورهٔ تحولات سلسلهای در شیراز و اطراف آن زندگی میکرد. مرحلهٔ دوم در زندگی شاعر در سال ۷۵۴ ه. ق، زمانی مبارزالدین محمّد شیراز را پس از یک مبارزه طولانی بین سلسلههای اینجو و مظفری تصرف میکند، آغاز میشود. او پیش از آن که پسرش، جلالالدین شاه شجاع، او را عزل و کور کرد، به مدّت پنج سال حکومت کرد. این سالها ظاهراً دورهای از سختگیری سنی بر حافظ و همشهریانش بود؛ اما به نظر میرسد که شاعر با بیان برخی از موفقیتها دربارهٔ خودش، به وزیر مبارزالدین، برهانالدین فتحالله سفارش کردهاست.
دوران حکومت طولانی شاه شجاع، با وجود حل نشدن کشمکشهای سیاسی و اگرچه دورهای از کامیابی و موفقیت پیوسته برای حافظ نیست، اما مصادف با مرحلهٔ بلوغ هنری وی است. در طول این سالها بود که شهرت او در سراسر ایران و همچنین به سمت سرزمینهای عربزبان و شرق به سوی هند گسترش یافت؛ با این حال، به نظر میرسد که او دعوت را برای حضور در دربارهای دور رد کردهاست. سلسله مظفری را تیمور رسماً در سال ۷۸۹ ه.ق و در سالهای پایانی زندگی حافظ به پایان رساند، با وجود نمایندگان گذرای آن مانند شاه شجاعالدین منصور، به نظر میرسد شاعر بهطور پراکنده به پایان اشاره میکند.
تحصیل و تدریس
آگاهیها در اینباره تنها در اشارههای حافظ در اشعار خویش و نیز مقدمهای است که محمد گلندام در نهایت اختصار نگاشته، محدود میشود. به گفتهٔ فخرالزمانی، حافظ در اوقات فراغت به مکتبخانهای که نزدیک دکان نانوایی بوده میرفته و خواندن و نوشتن را در همانجا فراگرفتهاست. از این معلوم میشود که حافظ در تمام علوم شرعی و رسمی آن زمان صاحبنظر و دارای تحصیلات بودهاست. حتی خودش نیز اشاره کردهاست که هر صبح مجلس درس قرآن داشتهاست. بنابر آنچه از «مقدمهٔ جامع دیوان» بهدست میآید، حافظ و محمد گلندام هردو در مجلس درس قوامالدین عبدالله بن نجمالدین محمود شیرازی شرکت داشتهاند. در نسخهای از «مقدمهٔ جامع دیوان» علت آن که حافظ اشعارش را جمعآوری نکردهاست، «محافظت درس قرآن و ملازمت بر تقوا و احسان و بحث کشاف و مفتاح و مطالعهٔ مطالع و مصباح» آمدهاست. با توجه به این عبارت، حافظ بر کشاف حاشیهای نوشته، اما از بیت «به خواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر/ چه وقت مدرسه و بحث کشف کشاف است» چنین تعبیر میشود که حافظ، کشاف و یکی از حواشیاش بهنام کشف الکشاف اثر سراجالدین فارسی قزوینی را مطالعه و بحث میکردهاست. بنابر مقدمهٔ مذکور، حواشی سراجالدین بر کشف الکشاف برپایهٔ آموختهها از مجلس درس قوامالدین بوده و ظاهراً حافظ یک دوره بعد از سراجالدین، شاگردی قوامالدین شیرازی را نمودهاست. دیگر کتابهایی که بنابر آن مقدمه خوانده، روشن نیست، اما برخی پژوهشگران احتمال دادهاند منظور از مطالع، مطالع الانوار من مطالع الانظار قاضی بیضاوی یا شرح مطالع قطبالدین رازی در منطق و نیز مقصود از مفتاح، مفتاح العلوم سکاکی در موضوع معانی و بیان و مراد از مصباح کتاب ناصر بن عبدالسید مطرزی بوده باشد. افزون بر اینها، حافظ در اشعار خویش به حضورش در مدرسه، چهل سال تحصیل علم و فضل، درس صبحگاهی، و حفظ قرآن برپایهٔ قرائتهای گوناگون نیز اشاره نمودهاست. تخلصش به «حافظ» و برخی عنوانهای دادهشده به وی مانند «ملک القراء» مؤید این مطلب است. توصیف وی از زبان محمد گلندام نیز به القابی مانند «مفخر العلماء، استاد نحاریر الادباء» و نیز برخی اصطلاحات و تعابیر در اشعار حافظ نشاندهندهٔ تسلط وی بر قرآن، تفسیر، فنون ادبی و نحو عربی، آشنایی با علوم حکمی و موسیقی و شناخت دستگاهها و پردههای موسیقی است.
رضاقلی خان هدایت در مجمع الفصحاء از تدریس حافظ در مدرسهٔ استادش، قوامالدین شیرازی، خبر داده اما مشخص نیست این مطلب را از چه منبعی آوردهاست، بااینحال، گزارش هدایت دربارهٔ انتساب تفسیری از قرآن به حافظ قابل توجه است، آنچنانکه در نسخهای از مقدمهٔ دیوان، گزارش «تحشیهٔ کشاف» از سوی حافظ آمدهاست. دیگر آنکه حضور حافظ در مجلس درس میر سید شریف جرجانی بهخاطر اختلاف سنی بسیار میانشان بسیار بعید است.از سویی دیگر، با وجود خوشامد صوفیان از شعر حافظ، اما روشن نیست که نسبت به پیری ابراز ارادت کرده یا خویش را به آنان نسبت داده باشد. نیز در القاب حافظ وصفی که نشاندهندهٔ درجات عرفانیاش یا حضورش در سلسلهٔ عارفان و صوفیان باشد بهچشم نمیخورد.در گزارشی دیگر از یکی از نسخههای مقدمهٔ جامع دیوان، مدتی «شغل تعلیم سلطان» را برعهده داشتهاست.این عبارت در قدیمیترین و صحیحترین نسخههای چاپ قزوینی و غنی نبوده و ازاینرو آن را نپذیرفتهاند، اما بیاهمیت نیز نشمردهاند. حتی با فرض درستی این عبارت، منظور از سلطان روشن نیست؛ اما نکتهٔ جالب آن است که شاه شجاع مظفری در نوجوانی نزد استادان نامدار دانشاندوزی کرده و اهل شعر و علم و ادب بوده، قرآن را حفظ داشته و کشاف میخوانده و خود نیز نسخهای از آن را کتابت کرده و آن را تقریر میکردهاست، ازاینرو این احتمال است که وی نزد حافظ — که در کشاف مباحثه داشته و از نامداران قراء بوده — تعلیم دیدهاست. هرچند درصورت درستی شغل تعلیم سلطان، این شغل غیر از شغل دولتی یا دیوانی است که حافظ به استناد برخی ابیات، مدتی به آن مشغول بودهاست. نیز با توجه به بیت «در سه سال آنچه بیندوختم از شاه و وزیر/ همه بربود به یک دم فلک چوگانی» در قطعهٔ «خسروا دادگرا شیردلا بحرکفا/ ...» میتوان برداشت کرد که حافظ در فاصلهٔ سالهای ۷۳۸ تا اواخر ۷۴۰ ه.ق و در مدت حکومت جلالالدین مسعودشاه اینجو بر شیراز، این شغل را داشت و مالی اندوخته بود که عوامل پیرحسین چوپانی پس از چیرگی بر شیراز آن را ستانده بودند. نیز بیت «رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید/ وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید» میتواند برساند که حافظ وظیفهای گرفتهاست.
بهطور کلی اعتقاد بر این است که حافظ به مدت ده سال از ۷۶۸ تا ۷۷۸ ه.ق مورد بیتوجهی شاه شجاع بوده و گفته میشود که یکی دو سال را در اصفهان و یزد گذراندهاست. دلایل چنین تنزلی هرگز بهطور کامل توضیح داده نشدهاست، هرچند بهطور سنتی مربوط به عقاید و رفتار بادهگسارنمایانهٔ حافظ است. هرچند از آن پس، از دورهای تا دورهای، از شاه و از وزیران مانند جلالالدین تورانشاه بهرهمند شد، اما به نظر میرسد که هرگز بهطور کامل مقام سابق خود را بهدست نیاورده است. بااینحال، باید به خاطر داشت که هنوز هیچ قطعیت واقعی در مورد آنچه که در واقع نشان داده میشود وجود ندارد: قطعاً به فقر در طول زندگی شاعر — چه بهعنوان شکایت، یا صنعتی ادبی در نظر گرفته شود — اشاره میشود و هیچ اشارهای جدی وجود ندارد که او بهعنوان «شاعر درباری» پاداش داده شود. گفته میشود زمانی استاد تفسیر قرآن در مدرسه شیراز بودهاست، اما مشخص نیست که کدام یک از حامیان او میتوانسته این ترفیع را برای او به ارمغان آورده و هیچ سابقهای از دوره تصدیاش نداشته باشد.
خانواده
از آنجایی که اشعار حافظ غالباً کنایهآمیز و پرابهام است، معمولاً نمیتوان برداشت و تحلیل قطعیای از آنها داشت؛ با اینحال از برخی سرودههای او نکاتی است که اشارات مستقیمی به وضعیت همسر و زندگی و فرزندانش دارد. از این اشارات میتوان دریافت که همسر او، که نامش در افسانههایی «شاخ نبات» گفته شده، در نیمههای عمر درگذشته و یکی از فرزندان او در کودکی و دیگری در جوانی فوت کردهاست. تنها منبع دربارهٔ همسر و فرزندان خودش نیز اشعار اوست؛ اما کیفیت شعر حافظ چنان است که میتوان اشعارش در اینباره را به گونههای دیگر نیز تفسیر کرد. بهعنوان نمونه، در بیت «مرا در خانه سروی هست کاندر سایهٔ قدش/ فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم» تنها بهگمان میتوان آن را دربارهٔ همسر حافظ دانست و نیز در غزل «آن یار کزو خانهٔ ما جای پری بود/ سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود// … از چنگ منش اختر بدمهر بدر برد/ آری چه کنم دولت دور قمری بود» سخن از مرگ همسر باشد. اما اشعار حافظ دربارهٔ فرزندانش کمی واضحتر است. بهعنوان نمونه، قطعهٔ «دلا دیدی که آن فرزانه فرزند/ چه دید اندر خم این طاق رنگین»، غزل «بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد/ باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد» و احتمالاً قطعهٔ «آن میوهٔ بهشتی کامد به دستت ای جان/ در دل چرا نکشتی از دست چون بهشتی» اشاره به فرزندی دارند که در زمان حیات حافظ درگذشته است. نیز بیت «به جای لوح سیمین در کنارش/ فلک بر سر نهادش لوح سنگین» گمان مرگ فرزند در نوجوانی برداشت میشود. برخی نویسندگان، «میوهٔ بهشتی» را مادهتاریخ ۷۷۸ ه.ق برای سالمرگ فرزند میدانند. نویسندگانی پسر دیگری را نیز از برای حافظ دانستهاند که «شاه نعمان» نام داشته، در هندوستان روزگار میگذرانده، در برهانپور درگذشته و نزدیکی قلعهٔ اسیر مدفون شدهاست. درستی این گزارش بسیار بعید است.
حافظ در قطعهای از یکی از برادرانش به نام «عادل» یا «خلیل عادل» و درگذشتش در پنجاه و نُه سالگی یاد میکند. در قطعهای دیگر که در برخی نسخههای معتبر موجود است، اشاره به برادر دیگری دارد که در جوانی از دنیا میرود. درصورت درستی گزارشی از محمدقاسم فرشته که سفر حافظ به هندوستان را میآورد، چنین برداشت میشود که حافظ خواهر و خواهرزادگانی نیز داشتهاست.
سفرها
شهرت حافظ سبب دعوتش از سوی حاکمان سرزمینهای دور و نزدیک شده بود. برخی اشعارش اشاره به آرزوی خودش برای سفر به جاهایی مانند عراق و یزد دارند و از همینجا میتوان سفرش به یزد و اصفهان را احتمال داد. در غزلی با مطلع «ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما/ آب روی خوبی از چاه زنخدان شما» اشاراتی است که از خدا خاکبوسی ایوان شاه یحیی مظفری، امیر یزد را خواهان است؛ بیت «شاه هرموزم ندید و بیسخن صد لطف کرد/ شاه یزدم دید و مدحش گفتم و هیچم نداد» این برداشت را بهدست میدهد که به یزد سفر کرده اما از سوی امیر یزد مورد لطف واقع نشده و ازهمینرو دلش از زندان سکندر گرفته و برای غربتش در یزد اشک ریخته و آرزو میکند به شیراز بازگردد و به خویشتن قول میدهد که عاقل و فرزانه به شهر خویش برگشته و از آن گله نکند.گرچه تاریخ دقیق این سفر معلوم نیست اما با توجه به اشعاری که در آنجا سروده و به پیری خودش اشاره کرده، احتمالاً در اواخر عمرش بودهاست. برخی گزارشها، از رفتنش نزد قاضی یزد در همین سفر حکایت کردهاند و گفتهاند قاضی را مرد دانادل و بصیر نیافتهاست. سرانجام با خواجه جلالالدین تورانشاه وزیر که از یزد به شیراز میرفته، به دیار خود بازگشته است. گزارش سفر حافظ به اصفهان با توجه به اشارههایش به زایندهرود و باغ کاران اصفهان از سوی پژوهشگران محتمل به نظر رسیده اما درعینحال جزئیاتش پذیرفتنی نیست. در فارسنامهٔ ناصری از سفر حافظ به هرمز در اوایل دههٔ ۷۸۰ ه.ق سخن رفتهاست که برخی پژوهشگران آن را افسانه میدانند؛ اما درصورت پذیرش سفر حافظ به هند، باید سفر وی به هرمز را نیز پذیرفت. در حکایتی گفته شده که میر فیضالله انجو، وزیر محمودشاه بهمنی حاکم دکن، از حافظ برای سفر به آنجا دعوت کرد و هزینهٔ سفر را برای حافظ فرستاد.حافظ پس از بخشش آن مال به راه افتاد،اما پس از رسیدن به هرمز، در کشتی و پیش از آغاز سفر طوفان برخاست و حافظ از سفر منصرف شد و به شیراز بازگشت. در داستانی دیگر، ارتباط حافظ با سلطان غیاثالدین فرزند سکندرشاه، حاکم بنگال از بنیالیاس شاه بیان شدهاست؛ بهگونهای که حافظ مصراع پیشنهادی «ساقی حدیث سرو و گل و لاله میرود» از سوی غیاثالدین را در غزلی کامل و به سلطان پیشکش میکند. سجادی میگوید با اینکه برخی، به قرائنی در غزل و بیت «حافظ ز شوق مجلس سلطان غیاث دین/ غافل مشو که کار تو از ناله میرود» بر این باورند که حافظ این غزل را برای شاه بنگال سروده، اما هیچ منبع معتبری چنین دعوت و رابطهای را گزارش نکرده و بیت و غزل مورد نظر به گمان بسیار دربارهٔ غیاثالدین کیخسرو اینجوست. در برخی از منابع جدیدتر هم به سفر حافظ به مشهد اشاره شده که این داستان واقعیت ندارد. با توجه به تاریخهای سفری که نقل شده، هیچیک مربوط به عصر حافظ نبوده و بیشتر به افسانهای میماند که برای بزرگان میسرایند. با این همه بعضی مورخان معاصر، همچون محمد معین، این روایت را درست میدانند.
دیوان حافظ
دو صفحه از نسخهٔ خطی دیوان حافظ، نگاهداریشده در گنجینهٔ کتابخانه و موزهٔ ملی ملک، تهران؛ کاتب: میرزا علینقی شیرازی؛ تاریخ کتابت: ۱۳۱۷ ه. ق؛ ابعاد: ۱۸×۲۶٫۸ سانتیمتر
مقالهٔ اصلی: دیوان حافظ
دیوان حافظ کتابی است مشتمل بر همه اشعار باقیمانده از حافظ. بیشترِ این شعرها به زبان فارسی است، اما اشعار مُلَمَّع و یک غزل تمام عربی هم در آن به چشم میخورد. مهمترین بخش این دیوان، غزلیات است. شعرهایی در دیگر قالبهای شعری مانند قطعه، قصیده، مثنوی و رباعی هم در این دیوان هست. هیچ نشانهای مبنی بر نابودی بخش عمدهای از اشعار حافظ در دست نیست و علاوه بر این، حافظ در زمان حیاتش شهرت زیادی داشتهاست؛ بنابراین زیاد نبودنِ تعداد شعرهای موجود در دیوان نشان میدهد که او شاعر پرکاری نبودهاست. شمار همهٔ غزلهایی که بهطور کلی مورد پذیرش واقع شدهاند، کمتر از ۵۰۰ غزل است. اصالت رباعیات حافظ مورد تردید جدی است و ازاینرو همهٔ رباعیات از بعضی از ویرایشها، از جمله ویرایش سایه زدوده شدهاست.
دیوان حافظ را، به احتمال زیاد، نخستین بار پس از مرگ او، محمد گلندام گردآوری کردهاست. البته بعضی از گزارشهای تأییدنشده حاکی از آن است که حافظ دیوان خود را در ۷۷۰ ه. ق، یعنی بیش از بیست سال قبل از مرگش ویرایش کردهاست. اما هیچ دستنویسی از این نسخه وجود ندارد. چندین نسخهٔ خطی شناختهشده در ایران، اروپا و جاهای دیگر موجودند که تاریخ آنها مربوط به ربع دوم و سوم سدهٔ پانزدهم میلادی — یعنی سی تا شصت سال پس از مرگ شاعر — است و قابل اطمینانترینِ آنها، کمتر از ۵۰۰ شعر دارد. نسخههای بعدتر دارای ۶۰۰ شعر و فراتر از آنند.
نخستین نسخهٔ بازنگریشدهٔ تاریخی، که مدتها بهعنوان منبعی موثق از زندگی حافظ پذیرفته شده بود، متعلق به سودی، مترجم اهل عثمانی (درگذشته ۱۰۰۰ ه.ق) است. این بازنگری پایهای شد برای یک نسخه بلند و برجستهٔ دیگر، در سه جلد، شامل ۶۹۲ شعر از هرمان بروکهاوس. سدهٔ بیستم میلادی، دوران تولد جدی دوبارهٔ حافظشناسی در ایران بود. پیش از این نیز اشارهٔ ویژهای به پژوهشهای بنیادی قاسم غنی شد، اما برخی از دانشپژوهان برجستهٔ فارسی امروز وجود دارند که مقالاتی مهم در این زمینه ندارند. بهطور خاص، سه نسخه مورد توجه قرار میگیرند: ازجمله نسخهٔ عبدالرحیم خلخالی، چاپ بهسال ۱۹۲۷ م در تهران و دارای ۴۹۵ شعر، برپایهٔ دستنویس ۸۲۸ ه. ق، اما با خطاهایی رتبهاش تنزل یافت؛ نسخهٔ حسین پژمان، چاپ بهسال ۱۹۳۶ م در تهران و دارای ۹۹۴ شعر که بسیاری از آنها مشکوک عنوان شدهاند؛ و نسخهٔ محمد قزوینی و قاسم غنی چاپ بهسال ۱۹۴۱ م در تهران و دارای ۵۷۶ شعر که علمیترین نسخه و قابل اعتمادترین آنها تاکنون و برپایهٔ برخی از نسخههای بسیار قدیمی و دارای مقدمهٔ خوبی است اما ساختار انتقادی ندارد. همچنین هلموت ریتر نسخهای جدید برپایهٔ نسخههای بسیار اولیه تهیه کردهاست. جوزف فون هامر در سال ۱۸۱۲–۱۳ م ترجمهای سترگ به زبان آلمانی و منثور از دیوان حافظ تهیه کرد که گوته هنگامیکه دیوان غربی–شرقی را مینوشت، با آن آشنا بود. بین سالهای ۱۸۵۸ تا ۱۸۶۴ م، یعنی تقریباً همزمان با نسخهٔ بروکهاس که در بالا ذکر شد و با استفاده از منابع مشابه، فینتسنتس روزنتسوایگ فون شواناو نسخهٔ سه جلدی دیگری از متن را بههمراه ترجمهای بسیار ماهرانه از یک بیت به زبان آلمانی منتشر کرد. علاوه بر این، شرحهای انگلیسی، جزئی یا کامل، از اواخر سدهٔ نوزدهم میلادی مانند شرحهای هرمن بیکنل، هنری ویلبرفورس کلارک، گرترود بل و والتر لیف جالب توجهاند.
ممدوحان و معاصران حافظ
همچنین ببینید: مدحشدگان حافظ
نگارگری دیوان حافظ اثر سلطان محمد نگارگر، نقاشی آبرنگ و مرکب و طلا روی پوست متعلق به دورهٔ صفوی و میان سالهای ۱۵۳۱–۱۵۳۳ م، نگاهداریشده در موزهٔ متروپولیتن نیویورک
دوران حکومت کوتاه و بیستسالهٔ آل اینجو بازتاب ویژهای در شعرِ حافظ دارد بهگونهای که میتوان پنداشت که شهرتِ این خاندان و دولتمردانِ آن روزگار، بیش از هر چیز وامدارِ نگاهِ حافظ به آنان است. بهجز ابیات و قطعات سرودهٔ حافظ برای غیاثالدین کیخسرو و جلالالدین مسعودشاه، قصیدهای نیز دربارهٔ شاه ابواسحاق با مطلع «سپیدهدم که صبا بوی لطف جان گیرد/چمن ز لطف هوا نکته بر جنان گیرد» دارد که از روزگار ناکامی و پریشانی شاه ابواسحاق و مژدهٔ بازآمدن روزگار نکو سخن میراند. بهجز نامدارانِ خاندانِ اینجویان، حافظ در قطعهای مدح قوامالدین حسن — وزیر شاه شیخ ابواسحاق — نموده و تاریخ درگذشتش را بیان کردهاست. نیز در غزلی عمادالدین محمود — وزیر دیگر شاه ابواسحاق — را یاد کرده و وی را «آصف عهد» و «وزیر ملک سلیمان» نامیدهاست.
در روزگار مظفریان و تسلط امیر مبارزالدین مظفری بر فارس، حافظ از گرم شدن بازار زُهدِ ریاکارانه و ظاهرپرستی و تزویر شکایت میکند و بهویژه منظورش از «محتسب» امیر مظفریِ مذکور است؛ بااینهمه، بهخاطر وجود شخصیتهایی مانند خواجه برهانالدین ابونصر فتحالله، وزیر امیر مبارزالدین، حافظ شکرگزارِ «بخت و روزگار» است و آرزوی پایداری «این قدر و این مَعالی» در سرزمین رو به تباهی را داشت. پس از این دوران، روزگار شاه شجاع آغاز میشود که حافظ مژدهاش را «سحر ز هاتف غیب» دربارهٔ «ستارهای بدرخشید و ماه مجلس شد» شنید. شاه شجاع، شاعر بود و اهل تساهل و تسامح. دربارهٔ ادعای رقابتش با حافظ و کوشش وی برای تکفیر شاعر بهجهت بیت «گر مسلمانی ازین است که حافظ دارد/وای اگر از پس امروز بود فردایی» داستانی نقل کردهاند، اما بااینحال، حافظ چنان برای وی و روزگارش سروده دارد که مشخص است در ۳۲ سال دورانِ زمامداریاش با وی روابطی نزدیک داشتهاست. دورهٔ نخستِ حکمرانیِ شاه شجاع در ۷۶۵ ه.ق پایان پذیرفت و شیراز تحت سیطرهٔ برادرش شاه محمود و عملاً سلطان اویس ایلکانی درآمد. شاه محمود ویژگیهایی چون پدر داشت و صفات منفیاش، موجب بیزاریِ مردم و بزرگان شیراز شد، بهگونهای که عهد شاه شجاع را آرزو میکردند. حافظ دوباره در این دوران از دیو و اهرمن و زاغ و زغن سخن راند و یک سال بعد با «خبر نسیم صبا» دربارهٔ عزیمت شاه شجاع و شاه منصور به شیراز، دانست که «روز محنت و غم رو به کوتهی آورد»؛ اینچنین سرود که «ساقیا آمدن عید مبارک بادت». برپایهٔ پژوهش قاسم غنی، ۱۲۳ مورد از همهٔ سرودههای حافظ به شاه شجاع اشاره دارند. پس از درگذشت شاه شجاع در سال ۷۸۶ ه. ق، فرزندش زینالعابدین فرمانروا شد و تا ۷۸۹ ه.ق بر این مسند بود. حافظ چند غزل در مدح وی سرودهاست. برادرزادهٔ شاه شجاع، نصرتالدین شاه یحیی بن مظفر — که حکومت یزد داشت — از دیگر ممدوحان حافظ بودهاست. اما مهمترین ممدوح وی پس از شاه شجاع، برادرزادهٔ دیگر وی بهنام شاه منصور بوده که آخرین شخص از ممدوحان حافظ است. حافظ به وی دلبستگی ویژهای داشته و بارها نکوییهایش را ستوده و از وی نام بردهاست.
دیگر حاکمان بیرون از قلمرو فارس که مورد ذکر و مدح حافظ واقع شدهاند عبارتند از: سلطان اویس و سلطان احمد ایلکانی حاکمان عراق؛ پیر احمد پسر پشنگ، از اتابکان لرستان؛ حاکمان هرموز یا هرمز بهنام قطبالدین تهمتن و پسرش، تورانشاه. دو وزیر نامدار شاه شجاع و شاه زینالعابدین نیز مورد مدح حافظ واقع شدهاند: نخست جلالالدین تورانشاه که حافظ او را ستوده و در برخی سرودهها نامش را بردهاست. بهگفتهٔ قاسم غنی، به احتمال بسیار، مراد از «آصف عهد، آصف دوراه، آصف ثانی و خواجه» همین تورانشاه است. دومین وزیر، خواجه قوامالدین صاحب عیار است که حافظ قصیدهای در مدحش دارد و در قطعات و غزلهایی یادش را نموده، بهویژه پس از کشته شدنش در ۷۶۴ ه.ق مرثیهای برایش سرودهاست. حافظ معاصر بسیاری از دانشمندان و فقیهان و عارفان و شاعران فارس در سدهٔ هشتم ه.ق بوده که شرح حالشان را جنید شیرازی و احمد زرکوب شیرازی آوردهاند. شاید حافظ نزد برخی شاگردی کرده یا با برخی همدرس بودهاست؛ اما تنها معدودی از آنان مورد یاد حافظ در اشعارش هستند که عبارتند از: شیخ امینالدین محمد کازرونی بلیانی از نوادگان شیخ ابوعلی الدقاق؛ قاضی عضدالدین ایجی، ادیب، فقیه و متکلم؛ قاضی مجدالدین اسماعیل، قاضی دانشمند و زاهد؛ قاضی بهاءالدین عثمان کوهکیلویی؛ و خواجه کمالالدین ابوالوفا. رضاقلیخان هدایت گزارش حضور حافظ بههمراه سید شریف جرجانی نزد شاه نعمتالله ولی را آورده که درست نیست. هدایت آورده که بیت «آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند/آیا بود که گوشهٔ چشمی به ما کنند» از سوی حافظ، ناظر به بیت «ما خاک راه را به نظر کیمیا کنیم/هر درد را به گوشهٔ چشمی دوا کنیم» از شاه نعمتالله است.
از نامدارترین معاصران حافظ، تیمور گورکانی است که داستان دیداری میان آن دو نیز نقل شدهاست. سجادی میگوید تیمور دو بار به فارس رفت: نخست در سال ۷۸۹ ه.ق که طی آن، زینالعابدین از شیراز گریخت و به شوشتر رفت؛ تیمور در آن سال از آذربایجان راهی اصفهان، و مدتی بعد رهسپار شیراز شد و دو ماه در آنجا ماند. سپس حکومت شهر را به شاه یحیی، عموزادهٔ زینالعابدین سپرد و خود به ماوراءالنهر رفت. در بار دوم، سال ۷۹۵ ه.ق به شیراز رفت که چند سال از درگذشت حافظ گذشته بود. گزارش دولتشاه دربارهٔ این ملاقات در این سال کاملاً بیپایه است؛ بهویژه آنکه بهروایت خودش در آن تاریخ حافظ درگذشته بودهاست. اما کهنترین منبعی که این دیدار را گزارش کرده، کتاب انیس الناس شجاع است که ۳۸ سال پس از درگذشت حافظ نوشته شده و تاریخ دیدار را ذکر نکرده، اما صراحتاً بیان کرده که این دیدار «در ایام انقلاب دولت سلطان زینالعابدین» روی دادهاست. با آنکه چنین گزارشی در هیچ منبعی از تاریخنگاریهای دورهٔ تیمور یافت نمیشود، اما نقل آن از سوی نویسندهای نزدیک به روزگار حافظ مورد تأمل است.
درگذشت و آرامگاه
آرامگاه حافظ در شیراز
مقالهٔ اصلی: حافظیه
برخلاف سالزاد حافظ، سال درگذشتش چندان مورد اختلاف نیست. در نسخهای از مقدمهٔ جامع دیوان، سال درگذشت حافظ ۷۹۲ ه.ق یاد شده و افزون بر آن، مادهتاریخ درگذشتش در یک دوبیتی نیز آمدهاست که همان سال را بهدست میدهد: «به سال باء و صاد و ذال ابجد/ ز روز هجرت میمون احمد// به سوی جنت اعلیٰ روان شد/ فرید عهد شمس الدین محمد» دیگر نویسندگان همروزگار حافظ نیز این تاریخ را گفتهاند. اما در نسخهٔ دستنویس دیگری از دیوان با همان پیشگفتار، سال درگذشت حافظ ۷۹۱ ه.ق نوشته شدهاست. نکتهٔ قابل توجه این است که نویسنده، دوبیتی یادشده را — که سال ۷۹۲ ه.ق را نشان میدهد — برای مادهتاریخ درگذشت حافظ آوردهاست و برخی از تذکرهنویسان و نویسندگان معاصر نیز سال ۷۹۱ ه.ق را پذیرفتهاند. برخی نسخهها از همین مقدمه، «به سال ذال و صاد و حرف اول …» را بهعنوان مادهتاریخ آورده شدهاست که ۷۹۱ ه.ق را بهدست میدهد و محمد قزوینی بر این باور است که عمداً برای تطبیق با تاریخ مورد نظر تغییر داده شدهاست. در قطعهای دیگر که در پایان بسیاری از نسخههای دیوان آمده، مادهتاریخی با عبارت «بجو تاریخش از خاک مصلیٰ» برابر با ۷۹۱ ه.ق درج شده که مانند گزارش سال ۷۹۴ ه.ق از سوی دولتشاه سمرقندی، این نظر نیز با رأی متقدمان و معاصران حافظ مغایرت دارد.
حافظ را در کتِ شیراز یا مصلای شهر بهخاک سپردند. در سال ۸۵۵ ه.ق پس از تسخیر شیراز بهدست ابوالقاسم بابر تیموری، بهفرمان وزیرش، مولانا محمد معمایی، بنایی بر آرامگاه ساختند. ظاهراً سپستر آرامگاه بزرگتر شده و بناهایی دیگر بر آن ضمیمه کردند. نویسندهٔ فارسنامه از «تکیهٔ خواجه حافظ» نام برده که بسیاری از شخصیتهای نامدار در آن مدفون شدهاند، مانند طالب جاجرمی در اواسط سدهٔ نهم ه.ق و اهلی شیرازی در میانهٔ سدهٔ دهم ه.ق در نزدیکی آرامگاه یا همان محدوده بهخاک سپرده شدند.
جهانبینی حافظ
مقالهٔ اصلی: جهانبینی حافظ
آرامگاه حافظ در شیراز
بهنظرِ منوچهر مرتضوی، دشوار یا حتی محال است که حافظ صوفی یا عارف یا حکیم یا فیلسوف یا بدبین یا شاعر یا ترکیبی از اینها دانسته شود؛ چنانکه تعیین عنوان یا لقبی جامع و مانع برای حافظ بسیار دشوار است. حافظ در طول زندگی خود با بسیاری از پادشاهان و درباریان تعامل داشت، با اهل علم و ادب و شعر همنشینی میکرد و از احوال صوفیان و درویشان باخبر بود. اما هیچ گناهی را سنگینتر از مردمفریبی و ریاکاری نمیدانست و همواره به افراد متظاهر در اشعارش میتاخت. او در دیوان خود به صوفیان فریبکار و سلاطین متظاهر به دینداری کنایههای تلخ و تندی زده و در عوض، رندی و قلندری را ستایش کرده و خود را رند و خراباتی خواندهاست. با این حال، هم اصطلاحات صوفیانه در اشعار او به چشم میخورد، هم ذوق شاعرانه و هم تجلیات فلسفی و حکیمانه.
مذهب
اهالی فارس در زمان حافظ، سنی مذهب بودند. از سوی دیگر، اولجایتو، پادشاه ایلخانی، یک سال قبل از تولد حافظ مذهب رسمی ایران را شیعه قرار داده بود. این که حافظ پیرو کدام مذهب یا فرقهٔ اسلامی بود، مورد اختلاف صاحبنظران و حافظپژوهان است. علی دشتی، حافظ را خداپرست، مسلمان و متدین میداند و معتقد است اگرچه بهطور رسمی سنی و شافعی مذهب است، اما نمیتوان او را در قالب معتقدات مذاهب و ادیان محدود کرد. سید عبدالرحیم خلخالی، حافظپژوه و تصحیحکنندهٔ دیوان حافظ میگوید که مذهب حافظ از روی تحقیقات بر او معلوم نشدهاست و محمد قزوینی، پژوهشگر ادبی نیز جز چند «قصیده و غزل مشکوک»، دلیلی بر سنی یا شیعه بودن حافظ نیافتهاست. جامی هم که در زمانی نزدیکتر به عصر حافظ میزیست، تعیین مذهب او را ممکن ندانستهاست.محمد معین، پژوهشگر ادبیات فارسی معتقد است که حافظ هر مسلکی که داشته، از آزادی فکر برخوردار بوده و بدون کراهت با بزرگان فرقههای مختلف در ارتباط و معاشرت بودهاست.
مرتضوی با توجه با ابیاتی از حافظ در پذیرش جَبر و طرد عقل و فلسفه — که وسیلهٔ اهل تعقل و مُعتَزِله است — او را اَشعَریمشرب میداند، اما اشعری بودنی که برتر از خشکی و جُمود و قِشریگراییِ اشاعره هم است. محمد معین با استناد به بیتهایی از دیوان حافظ، او را معتقد به مفاهیم دینی اسلام از جمله رستخیز توجه دانستهاست. با این حال، بیتهایی را نیز برمیشمارد که به نظر وی، از سر شور و جوانی سروده شدهاست و میتوان از آنها، بیاعتقاد بودن به معاد را برداشت کرد؛ چنانکه یکی از این ابیات، باعث دردسر و مزاحمت برای حافظ در زمان حیاتش نیز شده بود. علی دشتی میگوید شاه شجاع برای شوراندن مردم بر علیه حافظ، همین بیت را دستاویز قرار داد. بر اساس بعضی روایتهای تأییدنشده، بعد از مرگ حافظ، عدهای او را ملحد دانستند و با خاکسپاری اسلامی او مخالفت کردند. یان ریپکا، این گزارشها را ساختگی میداند.
تصوف و عرفان
در تفسیر و برداشت از اشعار حافظ، بیشتر از هر شاعر دیگری اختلاف نظر وجود دارد. با اینکه حافظ عرفان را به خوبی میشناخت، اما اهل دستگیری و ارشاد نبود؛ نه مرید کسی بود و نه مریدی داشت. او حتی در بسیاری از اشعارش کنایه و زخم زبانهایی به خرقهپوشی و صوفیگری زدهاست. حتی شاید کسی در طول تاریخ عرفان با این درجه از صراحت و زیبایی و طنز از کژرویهای اهل عرفان انتقاد نکرده باشد. یان ریپکا بر این باور است که ترجمان کاملاً عارفانه از اشعار حافظ، بهدلیل «آشنایی نیمبند با استعارههای او از زندگی مردم» و «تمایل به بالا بردن عناصر کامگرایانه به نمادهای عارفانه در مشرقزمین» حاکم شدهاست. محمدتقی بهار اعتقاد دارد که باده و محتسب و معشوق را جز در معنای سیاسی آن نمیتوان یافت و بسیاری از اشعار حافظ را باید بهگونهٔ لفظی — و نه در مفهوم عرفانی — تفسیر کرد. یان ریپکا میگوید که اشعار عارفانه در دربار ابواسحاق خریداری نداشت و حافظ نیز در آن دوران اشعاری عاشقانه میسرود. بعداً، حافظ با بهکارگیری صور خیال در اشعار خود، راه را برای فرار از سرزنش مدعیان باز کرد. او اشعار عارفانهٔ حافظ را مربوط به روزگاری میداند که صاحبمنصبی عارفمسلک، مانند جلالالدین تورانشاه، وزیر اعظم شاه شجاع، از او پشتیبانی میکرد.مرتضوی معتقد است که او مسلماً بدان مفهوم که در روزگار او متداول بود، صوفی و خانقاهی نبود؛ چون در اشعار او میتوان مضمونهای فلسفی حاوی بدبینی، انکار و مغتنم دانستنِ وقت یافت که با افکار تصوف و عرفان سازگاری ندارد. مرتضوی همچنین با اشاره به مضمونهای صریح عرفانی، مشرب اخلاقی او را با اصول اخلاقی بنیادین عارفان و صوفیان سازگار میداند.
حافظ از صوفیان دوری کرد. شطح و طاماتِ آنان برای او «ملغمهای از پریشانگویی» است او ابیات تندی علیه ریاکاریِ واعظ و محتسب و شیخ و فقیه و قاضی دارد؛ اما بهطور ویژه نسبت به ریاکاریِ صوفیانِ زمانِ خویش بسیار حساس است. او از اینکه میبیند آنها «مستِ زهد» شدهاند، ناراحت است. حافظ واقعاً از صوفی بودن بیزار نیست؛ او میداند که برخی از صوفیان حجابی پیشِ چشم ندارند.نکتهٔ مهم این است که صیقلدهندهٔ دل، یک جواهر است. آن جواهر، عشق است و رنجِ عشق بهعنوان نشانهای از صیقلیافتگی است. این سرِّ غم و اندوه است که بهوضوح در تجربهٔ حافظ وجود دارد. تجربهٔ او این بینش را برایش به ارمغان میآورد، و او به نوبهٔ خود آن را سفارش میکند که بی راهنما، به کویِ عشق نباید قدم نهاد.
انتقاد از شرایط زمانه
بهباورِ احسان یارشاطر، حافظ در واکنش به شرایطِ روزگارش، بهدنبالِ راهحلی است تا ریاکاریِ تمامِ کسانی را که خود را سرپرست، قاضی، و نمونههایی از درستکاریِ اخلاقی قرار دادهاند، آشکار کند. در نظرِ حافظ، اینان بهعنوان رهبرانِ اخلاقی و معنوی عمل میکنند درحالیکه مخفیانه گناهانی را انجام میدهند که دیگران را به عدم ارتکابِ آنها ترغیب میکنند. تا زمانی که شدتِ خصومتِ عمیق و پرشورِ حافظ نسبت به ریاکاری و بیدینیِ این شخصیتها مورد توجه قرار نگیرد، درکِ شعرِ او با شکست روبهرو میشود. کسانی که وی اصرار بر تقبیحشان دارد شامل زاهد، واعظ، شیخ، مفتی، قاضی، فقیه، حافظ، محتسب، و امام جماعت است. سرزنشهای او در برابرِ صوفیان یا عرفای اسلامی که آنان را متقلب و فریبکار توصیف میکند، و صاحبانِ خرقههایِ تنگدستی که با شرابِ حرامِ در خفا نوشیده، لکهدار شدهاند، کمتر نیست. وی در یک بیت، صوفیان را دَجّالکیش و مُلحِدشکل توصیف میکند. صوفیان در ابتدا نمایانگرِ واکنشی پرهیزگارانه و مردمی در برابرِ محدودیتِ قانونِ متعصّبانه و تمایل آن به جنبههای رسمیِ دین بودند، اما با گذشت زمان بسیاری از آنها در جستجوی فریبکارانهٔ قدرت و لذّات دنیویْ فاسد شدند. در دستکم ۱۷۰ غزل، او بهطور مستقیم یا غیرمستقیم گروههای بددین و خدانشناس را به طنز و استهزاء میگیرد. عجیبترین ابیاتِ حافظ مواردی است که وی به چهرههای دروغینِ اقتدار در مذهبِ حکومتی حمله میکند. بااینحال، کنایه زدنش به شخصیتهای بسیاری، بهندرت تلخ بهنظر میرسد. هجو او گرچه تیز است، اما اغلب با استفاده از طنز، ریشخندگون و طعنهآمیز بیان میکند. وی با قراردادنِ خویش در زمرهٔ گناهکاران و ریاورزان — بهویژه با توجه به تخلصِ «حافظ» و معنای مذهبی آن — به هجوی خودشکنانه دست مییابد که جنبهٔ طنزآمیزِ بیشتری به طنز او میبخشد. یکی از مهمترین دلایلِ محبوبیتِ حافظ، دقیقاً طنز بُرّانش در برابر مدعیانِ تقوا در حکومت و تشکیلاتِ مذهبی است که مردم از آنها نفرت دارند اما نمیتوانند آنها را محکوم کنند.
یارشاطر بر این باور است که حافظ برای تحقیر و شرمساریِ ریاکاران خودپرهیزگار، گروههای اجتماعیِ پست و متروکِ جامعه را در دست میگیرد و آنها را بهعنوان معیارِ تقوا، حتی تا جایگاهِ پیران یا رهبرانِ مقدسِ صوفی بالا میبَرد. این افراد، رند، قلندر، پیرِ میفروش و پیرِ مُغان — که هردو در فرهنگِ واژگانِ طنزآمیزِ حافظ بهمعنای صاحبِ میخانه هستند — و نیز مُغْبَچهٔ بادهفروش، که گاهی موضوع نظربازیِ شاعر را نشان میدهد. این رویکرد شامل مکانهای شرمآورِ مقدسشده نیز است بهعنوان مثال میکده یا میخانه، دیر مغان و خرابات، حاشیهٔ شهرهایی هستند که رندان، قلندران، گدایان و دیگر بیخانمانها برای ارتکابِ اعمالِ خلافِ شرع به آنجا رفتوآمد میکنند. او تمامِ فضیلتهای موجود در زهدفروشان را به آنها نسبت میدهد. شایستگیِ اصلیِ فاسقانِ فرشتهشدهاش، خلوص است، صفتی که بهویژه اشخاصِ مورد حملهٔ حافظ فاقد آن هستند.حافظ در محکومیتِ گستردهٔ زهدفروشان، هیچ استثنائی ندارد. محکومیتِ او مطلق است. زاهد، شیخ یا محتسبِ خوب یا استثنایی دیده نمیشود. آنها در یک مجموعهٔ عمومی بهصورتِ دورو و فاسد بهتصویر کشیده شدهاند. او اما از پارسا یا پارسایی، درویش و درویشی، مردان خدا و بهویژه طریقت بهمعنای مثبت صحبت میکند، اما هرگز برای زاهد چنین نیست.
مکتب رندی
مقالهٔ اصلی: رندی
مرتضوی دربارهٔ ارتباطِ حافظ با ملامتیه و قلندریه، میگوید آنچه که در شعرِ حافظ آمده، تنها قلندریه است و از ملامتیه یادی نیست و سببش، آوازهٔ قلندریه و ویژگیهای خاصِّ آنان است. اما برای دریافت اینکه محتوای ملامتی در اندیشه و اشعار حافظْ چگونه جریان دارد، تنها باید استنباط کرد و این درحالی است که گرایشِ او به قلندریه با توجه به نام بردنِ بسیارش در اشعارش، بهصراحت روشن است و علت آن شاید این باشد که حافظ، قلندر را چونان دیگر عنوانها و اصطلاحاتِ مردودِ اهلِ ظاهر، در معنای مقبول آوردهاست. با آنکه حافظ مشربِ قلندری دارد، اما این واژه هم، برایش نارساست و مفهوم بهتر، همان رند است که او آفریدهاست. او با قلندر در کنارافکندنِ عادات و رسومْ موافق است، اما در این جایگاه متوقف نیست و از قلندر بیش از این انتظار دارد و از او میخواهد که با جامعه باشد و بر مردمانْ مهربانی کند و با مدعیانِ دروغینِ دینداری و تصوف و اهلِ مَسند و ریا، ستیز و عناد. مشرب حافظ آمیزهای از ملامتیه و قلندریه و حلاجیه است، اما او این آمیختگی را با زیرکی و نکتهسنجیِ خاصِّ خود و گستردگی قوام داده تا مشرب رندیاش زاییده شود. بهگفتهٔ اصغر دادبه، رند و رندی کلیدیترین و بنیادیترین اصطلاح در شعر و جهانبینی حافظ است؛ ازاینرو، شناخت رندیْ شناخت جهانبینی، اندیشه و هنر حافظ را نتیجه میدهد، بهگونهایکه رندشناسی برابر با حافظشناسی است.
واژهٔ رند در زمان حافظ، معنایی منفی و نامطلوب داشته و برابر با اراذل و اوباش بودهاست که به سبب دید انتقادی و ارزیابی دوبارهای که حافظ داشت، رند را همپیمان خود کرد و به واسطهٔ دیوان حافظ، واژهٔ رند به کلی تغییر معنی پیدا کرد. در اشعار حافظ، رند انسان کامل یا انسان برتر است و شخصیتی است که اهل افراط و تفریط نیست و با اینکه به رستگاری نیز میاندیشد، اما بزرگترین هدفش سبکبار گذشتن از این دنیا است. رند حافظ، تعلق خاطر دینی نیز دارد و آخرت را هم واقعی میداند اما از آن ترسی ندارد. گاهی در ردیف شهود قرار میگیرد و گاهی در مسیر شک قدم میگذارد. انسانیست که بین زهد و زندقه در تناوب است.
بهگزارش دانشنامهٔ ایرانیکا، در ادبیات نوشتاری، ممکن است از عناصر شخصیتیِ چند شخصیت، برای ترسیم شخصیت رند بهره گرفته شده باشد. در عصر سعدی و سلمان ساوجی، جنبهٔ انسانی رند عموماً همنشین با ریاضت زاهدانه است؛ موضوعی که بهویژه در رندِ حافظ برجسته شدهاست و ممکن است فاقد تقوای متفکر دینی باشد، اما بااینحال بیشتر از آنان بهدرستی هدایت شدهاند و در واقع تقریباً بیعیبند. این به خاطر آن است که رند حافظ بهعنوان یک عیار عمل میکند، یک لوطی دیونیسوسی که هنجارها و قراردادها را برهم میزند و خارج از سلسله مراتب اجتماعی قرار میگیرد. از آنجا که او نمیتواند با پاداشهای دستگاه حکومت اغوا شود، ریاکاریِ نظامِ تثبیتشده را آشکار میکند و ارزشهایش را زیر سؤال میبرد. نوشتن در زمان و مکانی چون عصر حافظ، فرهنگ لغت طنزآمیز عبید زاکانی و مطایباتش و نیز موش و گربهاش نشان میدهد که انتقادات اجتماعی و سیاسی از طریق طنز و تمثیل یا شعر، بهنگام مطرح شدهاست. حتی کسانی مانند ابواسحاق اطعمه مجموعه اشعاری طنز دربارهٔ ظروف آشپزخانه میسرایند. بهنظر میرسد که نمایش تظاهر و ریاکاریِ معتبر و قدرتمند، تبدیل به یک نگرانیِ عمدهٔ ادیبان در این دوران شده بود.
بهگزارش دادبه، رند و رندی در بینش عارفانه، در قامت دو اصطلاح عرفانی رخ مینمایند؛ بهمفهوم فردی که حتی اگر انسان کامل نیست، اما در ردهٔ اوست؛ این اطلاقِ مفهوم به رند از آن جهت است که صفاتی مانند عاشقی، دُردنوشی، پاکبازی، دریادلی، وارستگی، سرفرازی، وصول به حق و مظهریت ذات مطلق در شخصیتش دیده میشود. بهخاطر ابتکار و استقلال اندیشهٔ حافظ و دگرگونی معنا و مفهوم و حالوهوای اصطلاحات رایج در شعرش، رندی فراتر از اصطلاحی عرفانی، در منظر حافظ ظاهر میشود. سبب دیگرِ اینگونه ظهور رندی در شعر حافظ، شمار تکرار رند و رندی در ابیات حافظ است که حدود ۹۰ بار در ۹۰ بیت آمدهاست. دادبه میگوید این واژه، مثبتترین، مطلوبترین و بنیادیترین اصطلاح در شعر حافظ است و او در آن، مفهومی را میجوید که درککردنی اما وصفناشدنی است. او آن را بهعنوان نظام فکری–فلسفی خویش مینمایاند؛ نظامی که میتوان آن را «مکتب رندی» نامید که همان مکتب حافظ است.
فرانکلین لوئیس میگوید برای حافظ، رند ادامهدهندهٔ «عاشق»، «نظرباز» و «میخواره» است؛ همهٔ رفتارهای متروکی که اغلب با «شباب» مرتبط هستند و منجر به «سرگشتگی» میشوند، فرد را از کار کردن برای سعادت عمومی محروم، سلامتی و ظاهرش را چونان «رند عافیتسوز» دچار نقصان و او را به یک «گدا» تبدیل میکنند. در حقیقت، رندان برای سلامتیشان نیاز به شراب دارند و از طریق نیازمندیهای پَستِ خود به صلح و آرامش میرسند. رندْ «میخواره» یا «شرابخواری» است که نمیتواند «ساغرش» را از دست بدهد یا او را از بین ببرد، و لذتجوییاش نقطهٔ مخالف «زهدفروشی» است. صفحهٔ شطرنجی که رند بر روی آن، بازیِ زندگی میکند، برای پادشاه مناسب نیست.
بهباور دادبه، رندی در نگاه حافظ، نظام روشنفکرانه و فلسفی است؛ و رند متفکر روشنفکر. او عاشقی خردمند یا خردمندی عاشق است که «جوهر دانایی» را بهدست آورده و فلسفهٔ ویژهٔ خویش دارد بهنام «فلسفهٔ رندی». این فلسفه به مسائل خداشناسی و جهانشناسی توجه دارد، اما مهمترین موضوع آن، انسان و مسائل انسانی است؛ چراکه رندی را انسانگرایی و درنگ در حالات و سرنوشت انسان لازم است، خاصه اندیشه در براوگذشته که محرومیتش از حقوق طبیعی و قانونی را در پی دارد. اما انسانگرایی رندانه با انسانگرایی غربی تفاوت دارد و آن بهخاطر پشتوانهٔ معنوی و الهیاش است. رندی در عمل، یکرنگی، یکجهتی، مردمگرایی و کمآزاری است و رند زیرکی است بافراست، یکجهت، یکرنگ، مردمگرا و کمآزار که فریفته نمیشود و نمیفریبد؛ تارک دنیا نیست و به مردم هم چنین نمیآموزد؛ فرصت را غنیمت میشمارد، بهرهٔ خویش از دنیا را از یاد نمیبرد و «در عیش نقد» کوشش میکند و مردم را هم به این روش دعوت میکند. او بیباکی و جانبازی حلاج، سنتشکنی و نترسیدن از بدنامی در راه هدفِ شیخ صنعان، راه و رسم مبارزه با خودخواهیها و عوامفریبیهای ملامتیان، و وارستگی و آزادگی قلندران را میآموزد تا افزونبر رهایی خویش از بندها و تعلقات برهاند، بلکه اینها را در راه ستیز با خداوندگاران زر و زور و تزویر که صوفیان و زاهدان و محتسبان و زاهدمآبان و محتسبمآبان هستند، بهکار بَرَد تا شاید مردمآزاریْ جای به کمآزاری دهد، و جنگْ جای به صلح، و کینهتوزی و تنگنظری و سختگیری جای به محبت و عشق و گذشت.
لوئیس میگوید بهطور خلاصه، در انجمن و جمع رندان خبری نیست، اما حقیقت آن باید پنهان بماند؛ یا اینکه مردم آنان را نصیحت کنند تا روشهای خود را اصلاح نمایند. بااینهمه، باید توجه داشت که برای «فضول» و «زاهد» هیچ راهی وجود ندارد که از کوچهٔ رندان به سلامت بگذرد، جز آنکه به رسوایی منتهی میشود. رند را به بدنامی عیب مینهند و اهمیتی نمیدهد و اگر یک بار با او بنشینند، آنان نیز بدبین خواهند شد. عشق روش رندان است، تقدیر آنان عشق ورزیدن است و رنج کشیدن در راهش. حافظ آشکارا رندِ مست بودن و بدنامی را پذیرفتهاست و مخاطب را به چالش میکشد تا یک نفر را در شهر نشان دهد که اینگونه نیست. او همچنین ادعا میکند که رند از طریق خلوص قلبش، درها را با دعای خود باز میکند. آرامگاه حافظ زیارتگاهی است که رندان جهان به زیارتش میروند. نباید این نتیجه حاصل شود که این رندی پس از اینهمه، یک آزادیخواهی نمادین است، حافظ در جای دیگر میگوید که گاهی دیگران اعمال رندانهٔ او را درک میکنند و بااینحال گناهان او را میبخشند و خطاهای او را پوشش میدهند.
بهگفتهٔ لوئیس در ایرانیکا، بیش از هر شخصیت دیگری که در دیوان دیده میشود، رندْ حامل پیام حافظ است، و نزدیکترین فرد به طرحریزی جهانبینی خود شاعر و اندیشهٔ قهرمانانهاش است. داریوش آشوری بر ریشهٔ ادبی رند تأکید میکند و آن را بهعنوان استعارهای عاشقانه–عارفانهٔ بنیادین در ادبیات صوفیانه و شعر حافظ میخواند. بهاءالدین خرمشاهی رند در شعر حافظ را بهعنوان یک چهرهٔ افسانهای یا کهنالگو، مانند پیر مغان یا جام جم مینگرد، که از نژادهای گوناگون است و حافظ آن را در صورت و هیئتی متعالی مجسم کردهاست. رندِ حافظ ترکیبی از انسان کامل عرفانی صوفیگری، گدای ناتوان در جاده، لاابالی و شورشی سیاسی است که از خم کردن زانو بهخاطر ریاکاری و ارزشهای تحمیل شدهٔ قدرت سرباز میزند. او با زاهد در تضاد است، روحی آزاد است که از لذات زندگی لذت میبرد و آن را تکلیف خود در مبارزه با بیاعتباری در همه اشکالش میبیند. در نظر آشوری، پیشرفت متمایز در مفهوم رندی حافظ، این است که رند هیچ تلاشی برای از بین بردن احساسات پست نفسانی در سنت عارفانه–زاهدانهٔ شرقی ایرانی نمیکند، بلکه برای زندگی در هماهنگی و تعادل با آنها، بدون ظلم و ریاکاری میکوشد؛ بنابراین رند آرمان معنوی تازهای است؛ مصالحهای میان انسان کامل با وضعیت انسانی. حافظ، اگر انسان کامل نیست، اما کاملاً انسان است.